غفران مآب آية الله سید دلدار علی نقوی جایسی یکی از بزرگترین فقها و مجتهدان لكنهو و شبه قاره هند بود. در قرن سیزدهم تمام شیعیان او را مقتداي اعظم میدانستند. وی اسلام را در محیط سرمایه داری لکنهو با سعی و کوشش خود رونق بخشید و فرزندش سید محمد آن را به اوج کمال رسانید که نتایج آن در حال حاضر ظاهر شده است.
مولانا سید محمد در لكنهو در ۱۷ صفر ۱۱۹۹ ه ق متولد شد و در محیطی بسیار مقدس و منزه نشو و نما یافت، پدر بزرگوارش شخصا به تعلیم او پرداخت و در تفسیر، حدیث، اصول، فقه، کلام، منطق، فلسفه، ریاضی، هیئت و تمام علوم متداول به درجه نهایی و کمال اجتهاد رسید، در نوزده سالگی در سال ۱۲۹۸ ه ق مولانا دلدار على اجازه کاملی به او عطا کرد که این اجازه به چاپ رسیده است.
در ایام نوجوانی، مطابق رسم لكنهو در رشته های مختلف ورزشی همچون شمشیرزنی، پرتاب نیزه، اسب سواری و فنون رزمی نیز مهارت یافت. استعداد او در دوران کودکی و شایستگی او در ایام نوجوانی سبب شده بود که مردم به عنوان «انعام غیبی» از او یاد کنند و خودش نیز میگفت: «اث صاحب زمانی و الحجة المنتظر ربانی قد تكفل لحضانتی و ربانی»، برای اثبات این موضوع، احترام و بزرگداشتی که سلاطین وقت برای او قایل بودند کافی است.
در نوجوانی فقه و اصول و علوم دیگر را تدریس می کرد و در امور مکاتبات و سایر کارها مددکار پدرش بود و نیز به تعلیم و تربیت برادران خویش می پرداخت، در حالی که در تصنیف و تأليف و مطالعات خود قصور نمی ورزید مردم را با برتری اسلام نسبت به سایر ادیان و اهمیت شریعت اسلامی آشنا می کرد تا آنجا که امجد على (شاه) او را لقب سلطان العلماء و منصب مختار کل بخشید. وی در ممالک محروسه نظام شرعی را رایج کرد و حکم او برای همه قابل اجرا بود تا آنجا که سلطان العلماء، قضات و مفتی انتخاب می کرد و علمای شیعه و سنی را در دادگستری به کار گرفت و برای هندوان نیز رهبران مذهبی (پانديتها) تعیین کرد.
وی ادارات زکات و خمس را تأسیس کرد و محیط اخوت و برادری را به وجود آورد و بعد از امجد علی شاه با سیاست سرسختانه انگلیسیها روبرو شد و رنجهای شدیدی را تحمل کرد، بویژه درگذشت پدر و برادر جوانترش سیدالعلماء سید حسین موجبات ناراحتی او را فراهم آورد ولی در عین حال مقاوم و ثابت قدم ماند و در راه دین کو تاهی نکرد و حزم و دوراندیشی را از دست نداد.
مولانا مورد احترام انگلیسی ها بود و پس از بازنشستگی ماهانه مبلغ یک هزار روپیه حقوق دریافت می کرد و از حضور در دادگستری معاف بود و حتی اجازه حمل اسلحه داشت.
وی در خارج از کشور نیز مورد احترام بود و با علمای ایران و عرب مکاتبه داشت. در داخل کشور نیز علمای شیعه و سنی با او محبت داشتند، چرا که امور دینی اوده به سرپرستی او انجام میگرفت هنگامی که بهادر شاه ظفر به مذهب شیعه مشرف شد از او خواست که علم مخصوص را به دربار حضرت عباس ببرد.
بر اثر کوشش مولانا کمکهای مالی بزرگ به مکه و مدینه و نجف و کربلا و نیز مشهد فرستاده شد و به علاوه مساجد و مدارس و مسافرخانه ها ساخته و تعمیر شدند و اوقاف نیز تأسیس یافت.
مولانا در پیشرفت افکار مذهبی و اسلامی سلاطین اوده نقش بسیار مهمی را ایفا کرد. گویا وی شیخ الاسلام و قاضي القضاة اوده بود و تمام مردم کشور پیروی از حکم او را فرض میدانستند.
وی با مولوی امر الله با وجود اختلاف مذهب، رابطه دوستانه داشت. یک بار مولوی به دیدن وی آمد. سلطان العلماء با گرمی از او استقبال کرد. در حین صحبت ذکر مهر به میان آمد. وی گفت: برای مهر اصلح و افلح بود که «كان امرالله مفعولا» را حکاکی میکردید.
وقتی به میرزا محمد کامل دهلوی رحمة الله علیه نامهای مینوشت. برای آدرس به جای پلی مارون عکس گربه کشید.
شخصی به او نوشت: «سید محمد بهادر». وی در جواب آن نامه ای نوشت و در آخر متذكر شد: «سید محمد بی بهادر
دسته تعزیه داران شیعه در نصیر آباد جایس از محله قضيانه عبور می کرد، سنیان شهر نزد فقير محمد خان سپهسالار، شکایت بردند که مسیر دسته را عوض کند، چرا که شیعیان از سنیان تبرا میجویند. نواب فقیر محمد خان نزد وی رفت و موضوع را بیان کرد. او گفت: من در لكنهو هستم، مردم نصیر آباد چطور حکم مرا قبول خواهند کرد؟ گفتن من بی فایده خواهد بود. سپس به خان گفت. بدعت برای مدت کوتاه خوب است یا زیاد؟ جواب داد. کوتاه. وی گفت اگر دسته از محله قضيانه عبور نکند از راه بزرگتری عبور خواهد کرد و آن وقت شیعیان برای مدت طولانی تری تبرا خواهند جست و در این صورت مسبب این کار شما خواهید بود!
یک روز پادشاه مولانا را به حضور طلبید و تصمیم گرفت که به او احترام نگذارد در آن جا دو عدد صندلی وجود داشت. شاه خود روی یک صندلی نشست و قلمدان خود را نیز روی دیگر گذاشت. وی آمد و در نزدیکی در با صدای بلند یا الله گفت. شاه به محض شنیدن این صدا از جا برخاست و قلمدان خود را برداشت و روی صندلی نشست. آنگاه شاه پس از چند سؤال بی مورد، وی را مرخص کرد، ولی بعد از رفتن سلطان العلماء مدتی سر در گریبان فرو برده و در فکر فرو رفت. یکی از اطرافیان سبب ناراحتی را پرسید. شاه گفت: من فکر کرده بودم که به وی احترام نگذارم، اما به محض این که وارد شد، گویی یک نفر مرا از پهلو گرفت و بلند کرد، حالا فهمیدم که بی شک این سید، بر حق و واجب التعظيم است.
همین پادشاه زمانی عصبانی شده بود، فرمان داد تا خانه سیدالعلماء را به توپ ببندند، مأمور مربوط یک توپ را به طرف خانه سید و توپ دیگری را به طرف قصر شاهی هدف قرار داد. شاه هنگامی که این عمل را مشاهده کرد، سبب را پرسید: مأمور توپ عرض کرد: تو پادشاه دنیا هستی، اما سید پادشاه دین است. بنابراین اگر قرار باشد که خانه سبد را از بین ببرم، پس قصر شاهی را هم نابود میکنم. پادشاه عقیده او را تقدیس کرد و به او خلعت داد.
فرزندان
سید محمد باقر؛ سید محمد صادق؛ سید محمد مرتضی؛ سید محمد عبدالله که وی نویسنده خلاصة الأعمال و سبيل النجاة بود؛ سید بنده حسن؛ سید علی اکبر؛ سید علی محمد؛ سید غلام حسین و سید محمدعلی